به گمونم بامداد هفتمین روز از اولین ماهه پاییزه سال 69 بود که دنیا از یکنواختیه همیشگیش خارج شد و من متولدشدم.منم مثه همه بزرگ شدم وشدم انقدی.
بعضی اوقات قلمم روی کاغذپاره هام سر میخوره و یچیزایی مینویسه.که البته هرکسی به اقتضای خودش اسمی روش میذاره.من بهشون میگم داستان،نمایشنامه ،فیلمنامه و دوستان عزیزتر از جانم هم اونارو خزعبلات قلمداد میکنن.
دوسال مدیر رادیو دانشجوی دانشگاه مفید بودم که مایه افتخار و مباهات بنده بود و لکه ننگی بر دامان مدیریت شریف دانشگاه.
تاهم اکنون هم که درخدمت شما بزرگواران هستم نه داستانی چاپ کردم و نه فیلمنامه ای از بنده مجوز گرفته.فعلا هم سر خودم رو با داستان نویسی ، نقدهای سینمایی و . . . گرم میکنم.ما که چیزی نشدیم بلکه شما دوستان. . . .
و من الله التوفیق
حمید نیک بخت