هر انسانی در گوشه ای از قلبش چیزی دارد به نام "بند دل"؛ بند هر کسی به شکلی است؛ بند بعضی باریکتر از مو و بند برخی تنومندتر از بلوط پیر. اما انسان، هر انسانی، تا واپسین لحظات حیات، در معرض این اتفاق قرار دارد که هنگام نزول فاجعه، کرختی به یک آن، رگهایش را تسخیر کند؛ تمام وجودش تهی شود؛ چیزی جز خلا در کاسه سرش باقی نماند؛ اختیار تنش از دست برود و چشمهایش به زمین، زمین وامانده خیره شود. آنگاه است که آهسته می نشینید؛ فرو می پاشد و می نشیند. اگر آدمی را دیدید که جایی نشسته است، فروپاشیده و خیره به زمین، زمین ویران، نشسته است، حیرت نکنید؛ ببینید و بگذرید. چیزیش نیست؛ بند دلش پاره شده؛ و برای آنکه بند دلش پاره شده، کاری از کسی بر نمی آید؛ از هیچ کس؛ مگر خداوندگار.