من حریم(تریتوری) بزرگی دارم... نمی تونم زیاد به دیگران نزدیک بشم البته بیشتر از لحاظ جسمی ولی روحی هم کمی هست...نمی تونم تحمل کنم یکی زیاد بهم بچسبه راستش حتی وقتی موهای سرم میریزه دور صورتم عصبی میشم!حتی بابامو زیاد بغل نمی گیرم و نمی بوسم! وقتایی هم که این اتفاق بیفته خیلی معذبم!تعداد آدمایی که بدون ناراحت شدن می تونم لمسشون کنم تازه اونم تو زمان مشخص و محدود، خیلی کمه! یه سری از گزینه های شغلی و تحصیلی رو از همون اول بچگی واسه همین رد کرده بودم!
برای تربیت وانیا هم یکی از اولین هدف هام مستقل بار آوردن و وابسته نشدنش به خودم و دیگران بود. از همون بچگی از اونایی که یه سره به مامانشون می چسبن بدم میومد.فکر می کردم اگه بچه من اینطوری بشه نمی تونم تحملش کنم!قدر یه لحظه به نظرم رسید این مریضی یه علتش هم میتونه همین باشه که این همه نزدیک شدن با یه نفر حتی بچم برام سخته.شاید این دردا بهونه است برای اینکه کمتر بغلش بگیرم یا خودمو این جوری گول بزنم که این کمتر بغل گرفتن وانیا به خاطر درده! شاید...این هم یه ایده است واسه خودش! شاید هم یه بهونه واسه دور شدن از مجید چون به هر حال اون هم به من نزدیک بوده!
قبلا با مجید مشکلی نداشتم یا حداقل میزان اذیت شدنم از تماس باهاش خیلی کم بود.اما الان حتی تصور اینکه دستشو بگیرم باعث استرس و تهوعم میشه.
فک کنم اکثر آدما به این شدت نباشن.کسی یه همچین حسایی داره؟
دارم آماده میشم تا باز تورو ببینم
بازم مثه قدیما کنار تو بشینم
دارم میام عزیزم این عشق ادامه داره
چشمات به حدی خوبه وابستگی میاره
از تو جدا نمیشم هستی که زندگیمی
دیگه چجور بگم بهت عشق همیشگیمی
از تو جدا نمیشم از زندگیت نمیرم
من خیلی بی قرارم باز با تو عکس بگیرم
باز با تو عکس بگیرم
یه عکس دوتایی چه خوبه اینجایی
چه حس آرومی دوست دارم
یه عکس دوتایی می میره تنهایی
چقد تو خانومی دوست دارم
دیوونه بازی میکنیم خاطره سازی میکنیم
از دست هم خسته میشیم باز همو راضی میکنیم
اینهمه عکس اینهمه شعر جاریه تو زندگیممون
ببین چقد جدی شده رابطه ی معمولیمون
یه عکس دوتایی چه خوبه اینجایی
چه حس آرومی دوست دارم
یه عکس دوتایی می میره تنهایی
چقد تو خانومی دوست دارم