جوان

اخبار جدید ورزشی و اقتصادی، مطالب تفریحی، عکس های جدید و با کیفیت، آهنگ شاد و غمگین، موزیک ویدیو و فیلم

جوان

اخبار جدید ورزشی و اقتصادی، مطالب تفریحی، عکس های جدید و با کیفیت، آهنگ شاد و غمگین، موزیک ویدیو و فیلم

شکلات مغزدار

شکلات مغزدار

شکلات مغزدار

شکلات تخته رو روی بخار آب میکنی بعد توی قالب نیریزی قالبو بر میگردونی روی کاغذ روغتی که شکلات فقط یه لایه نازک بمونه توی قالب و 10 دقیقه میزاری توی یخچال بعد در میاری مغز یا سس کارامل یا ...توی قالب میریزی و بقیه شکلات که روی کاغل روغتی بود رو دوباره آب میکنی و روی مغزها میریزی فقط قالب رو کمی تکون بده که هوای شکلاتها بیرون بیاد و مثل مال من حباب درست نشه توش و دوباره بزار توی یخجال خودشو بگیره

درصورت تمایل میتونید از کمی اسانس هم در شکلات استفاده کنید.نوش جان

مثل سوختن یک کبریت در انبار کاه ...

شب گردی خاطرت در میان خاطرات  .. 

آه که چه سخت است ابراز تحمل 

وچه خطیر است 

فکر اینکه .. میتوانی زمان را سپری کنی ! .. 

...

" مرد روزهای سخت 

قدرت قلب ها برای بی تو بودن 

به توان موری میرسد که دانه ای را بنگرد و بنگرد 

و بنگرد .. 

و هرگز به داشتنش نیندیشد ...

آموخته ام تو را از نزدیک ببینم 

آموخته ام برای دیدنت لحظه ها را بشمارم ...

مرد همیشه ی من 

این چه روزی است که تو نیستی و هوا روشن است ؟

این آتش قهر کدام طایفه ی زمین است که دست همیشه هایم را از تو کوتاه کرده است ؟ ...

.

.

.

دوباره عطر بزن 

رو به راه کن همه ی ساعت های دنیا را 

به وقتی که بیایی ..

کوکم کن ..

من بلد نیستم این نبودن را باور کنم !

دوباره به من بیاموز که چیزی را نابلد بودن چگونه است ؟ ...

...

ای وای ...

مرد همیشه ی من

تو چه بیرحم شده ای 

و من نمی دانستم ! ...

 

خدا با ماست...

قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟
صیدت دوباره به دریا برگشت..؟
غمت نباشد چون خدا با ماست !
هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !
بگو خدا با ماست.
اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.
اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.
اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.
امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!
خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !
اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم دوباره به دست می آوریم.
دوباره می سازیم و دوباره به دست می آوریم.
……………… دوباره می خریم و دوباره می خندیم.

تــــــــــــوجـــــــــــه**********تــــــــــــــوجـــــــــــــه

این مدت به دلیل عزاداری ها و خواسته هایی که بعضی

از دوستان توی خصوصی مطرح کرده بودند موضوع وبلاگ

تغییر کرده بود تا حدودی ما از این پس دوباره به همون

اسکل اباد قبل برمیگردیم و همیشه اینجا جک و مطالب طنز

نوشته میشه تا خنده های شما دوستان عزیزم رو دوباره ببینم

 

منتظر نظراتتون هستم

دانش آموزی که دل معلمش را به لرزه در آورد !( داستان)

دانش آموزی که دل معلمش را به لرزه در آورد !( داستان)

تاریخ : ۲۴-۰۹-۹۳ | نویسنده : ترجمه از کوردی: سه وزه حیدری

در این دنیای پر از محنت و درد ، داستان های واقعی و رویدادهای حقیقی خیلی زیاد اتفاق می افتد ، داستان ها و حوادثی که باعث می شود دل و درون آدم به لرزه در آید و دید دیگری نسبت به خود و جامعه و دوروبرش پیدا کند ، چنین رویدادهایی برآدم های با وجدان و نوع دوست خیلی تأثیر می گذارد و دل و درون آنها را تکان می دهد و شیوه زندگی آنها را عوض کرده و آنان در اثر متاثر شدن از این حوادث رفتارهایی از خود نشان می دهند که با گذشته و خاضر آنان کاملاًاست.

بیایید با هم سرگذشت و داستان دانش آموزی را بخوانیم که با حرفهایش دل و درون معلم خود را به آتش کشید و مرا نیز برای مدت زیادی تحت تأثیر قرار داد و این واقعه باعث شد که من هم به خودم بنگرم و بعضی از حرکات و رفتارهایم را با دقت بیشتری با دانش آموزانم بسنجم.
معلم پای تخته سیاه ایستاده بود در حالی که دفتر مشق سارا را در دست داشت ، نگاهی به دفتر انداخت  و کمی از آنجا دور شد و با عصبانیت زیاد دفتر سارا را به میز کوبید و با صدای بلند و خشن او را صدا زد : (سارا…سارا!)
دختر کوچولو از ترس صدای بلند و خشن معلم به خودپیچید و خودش را جمع نمود و با ترس و خجالت ، بلند شد و با وقار و متانت سرش را پایین انداخت و اندکی جلو آمد تا نزدیک معلمش رسید ، در حالی که دستهایش را درهم گره کرده بود با صدای ضعیف و لرزان گفت : بله آقای معلم بفرمائید !

 معلم که کاملاً از کوره در رفته بود ، نگاه عجیب و وحشتناکی به چشمان سیاه و پر از اشک سارا نمود و دوباره با صدای بلند و غرش گونه بر او فریاد زد : سارا!! این چه دفتریه که تو داری؟! دفتر دانش آموز باید این شکلی باشد؟ مگه چند دفعه باید به تو بگویم مشق هایت را باید تمییز و مرتب بنویسی؟!

 مشق هایت چرا سیاه و کثیف و قلم خورده اند ؟ چرا دفترت این همه پاره پوره است؟ ها ؟ چند دفعه بهت گفتم نباید اینگونه باشه ؟ چرا گوشت بدهکار نیست؟! چرا حالی نمیشی؟ کودنی؟!

 فردا پدر یا مادرت را با خودت میاری مدرسه! می خواهم درباره این بچه بی سر و پا و کودنشان با آنان حرف بزنم و بهشان بگویم که تو چه جور دانش آموزی هستی و چگونه و در چه دفتری مشق هایت را می نویسی ؟!

 سارا که چانه اش از شدت  لرزه پاره می شد  و مرتب ناخن هایش را با دندان می جوید ، آخر سر هر جوری بود آب دهانش را قورت داد و به آرامی هر چه تمام تر خطاب به معلم خشمگین و عصبانیش گفت : ببخشید، آقا معلم ، تو را به خدا ببخشید!! پدرم صبح ها خیلی زود برای امرار معاش به کارگری می رود و نزدیکیهای مغرب خیلی خسته و کوفته به خانه بر می گردد ، ما هم منتظر می مانیم تا او بر گردد ؛ شاید چند تا نان و کاسه ای ماست و پنیر یا گوجه فرنگی برایمان بیاورد و بدینگونه با همدیگر شام  بخوریم ! آخه تا پدرمان بر نگردد ما توی خانه هیچی نداریم که بخوریم ؛ علاوه بر این ها مدت زیادی است مادرم مریض است و در رختخواب به سر می برد ،  من باید از او پرستاری نموده و کارهای خانه را انجام دهم … تازه از اونم بدتر باید به خواهر کوچیک چند ماهه ام نیز برسم و از هر لحاظ راست و ریستش کنم ….!

البته پدرم قول داده که سر ماه وقتی حقوق کارگریش را گرفت  مادرم را به یک بیمارستان دولتی ببرد و آنجا بستریش کند و برایش دارو و درمان و وسایل لازم  بخرد تا انشاالله خون گلویش بند بیاید و آن وقت من هم بیشتر به درسهایم برسم و نمره خوب بگیرم !

  پدر پیرم دیشب که داشتیم نان و ماست می خوردیم گفت : وقتی حقوق گرفتم انشاالله برای خواهر کوچولویت نیز شیر خشک می گیرم تا دیگه شبها تا صبح گریه و ناله نکند و تو بتوانی یه کمی بخوابی و صبح که رفتی مدرسه ، سرحال باشی !

 همچنین پدرم در ادامه سخنانش گفت : دختر عزیزم ! قول باشد اگر حقوقم را گرفتم و پولی برایمان باقی ماند یک دفتر سفید و تازه برای تو بگیرم که در آن مشق هایت را بنویسی ؛ تا دیگه مجبور نباشی از دفترهای کهنه پارسالت استفاده کنی و آنها را با پاک کن پاک کنی و دوباره در آنها مشق بنویسی و آنوقت معلمت نیز از تو راضی خواهد شد و از تو عصبانی و ناراحخت نمی شود !

 سارا کوچولو سرش را بلند نمود و رو به آقا معلم نمود و حرفهایش را ادامه داد و گفت : (استاد جان این دفعه مرا ببخش و مرا از کلاس بیرون مینداز ، اگه حقوق سر ماه پدرم کفاف بده من هم مثل تمام دوستانم دفتر تازه ای می گیرم و مشق هایم را آن جور که شما می خواهید خواهم نوشت…)
این حرف های رنج و درد آور سارای دانش آموز، نه تنها معلمش را از وضعیت زندگی خود آگاه می سازد بلکه به دل معلمش آتش می افکند، برای همین معلمش با گلوی پر از درد و گریه و با صدای لرزان و گریان و با شرمساری و حسرت فراوان و پشیمانی و در حالی که رو به تخته سیاه و پشت به دانش آموزانش نموده بود گفت : دخترم سارا بشین ، دختر عزیزم خواهش می کنم بشین! جانم بشین! دخترم  ببخش …مرا ببخش دخترم ، تو را خدا مرا ببخش!
معلم تا آخر کلاس همچنان گریه می کرد و با آه و حسرت درس می داد و آخر سر دوباره از رفتارش با سارا این دختر بی نوا و بیچاره دوباره معذرت خواهی نمود و صورت پاک و غم آلود سارا را بوسید!
نویسنده : مودریک علی عارف
ترجمه از کوردی: سه وزه حیدری           

                                                        منبع : سایت سوزی میحراب