جوان

اخبار جدید ورزشی و اقتصادی، مطالب تفریحی، عکس های جدید و با کیفیت، آهنگ شاد و غمگین، موزیک ویدیو و فیلم

جوان

اخبار جدید ورزشی و اقتصادی، مطالب تفریحی، عکس های جدید و با کیفیت، آهنگ شاد و غمگین، موزیک ویدیو و فیلم

سم

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند .


عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد .


داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد. پس معجونی به دختر داد و گفت : که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند .

دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد .

هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد. خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند .
داروساز لبخندی زد و گفت :

دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است .

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

مجموعه : اس ام اس جدید

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

 

آدما زود نیمه گم شدشونو پیدا میکنن،
ولی من هنوز نتونستم لنگه جورابمو پیدا کنم !
یا مشکل از منه،یا مشکل از انسانهاست،یاهم دنیا ویروس داره

    ***************************
مورد داشتیم یارو شب عروسیش ب زنش گفته از صبح مثه سگ دنبال کارای عروسی بودم خستم میخوام بخوابم لقد ک نمیزنی؟

       ***************************

دخترا دقت کنین من نمیگما شکسپیر میگه :
“اگه دختر از پسر قشنگتر بود قطعا برایش لوازم آرایش نمی ساختند.”
پسرا پرچمو دیروز با سفینه روسی فرستادن مریخ.حالشو ببرین.^_^

    ***************************

می دونین وقتی حیوون ها گرسنه می شن چکار می کنند؟
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
. غذا می خورن

خب کاری ندارین من برم سراغ اکتشافات بعدی ام

 
    ***************************

شوهر دوستم ساعت دو شب بهش اس داده:عشقم الان که این پیامو مینویسم اشک از چشمام سرازیره.دلم برات تنگ شده.یکشنبه باید برم تهران.دوام بیارم خوبه.
حالا جواب دوست من:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لب تابم میبری؟!
من جای شوهرش بودم با تریلی از روش رد میشدم.بی شعور بی احساس

    ***************************
   
شوهر دوستم ساعت دو شب بهش اس داده:عشقم الان که این پیامو مینویسم اشک از چشمام سرازیره.دلم برات تنگ شده.یکشنبه باید برم تهران.دوام بیارم خوبه.
حالا جواب دوست من:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لب تابم میبری؟!
من جای شوهرش بودم با تریلی از روش رد میشدم.بی شعور بی احساس

       ***************************

روزی دو مرد به خدمت شیخ رسیدندی که بر سر طفلی نزاع داشتندی و هر یک ادعا می کردندی که پدر آن طفل هستندی.

شیخ فرمودند: تنها راه رفع این مشکل آن است که هر سه آنها شبی را در یک اتاق بگزرانندی. صبح هنگام شیخ از کودک پرسید: ای طفل! دیشب چه کسی کولر را خاموش کرد؟ کودک پاسخ داد: این چپیه! شیخ گفت: فرزندم! همانا این مرد پدر توست!
جمله مریدان از این درایت شیخ کف و خون قاطی کرده و و راه بیابان در پیش گرفتندی.

    ***************************

میگما این دخترایی که مثه مارمولک خودشونو از جلو می چسبونن به دیوار بعد سرشونو برمیگردونن عکس میندازن…… واقعا فازشون چیه؟؟؟ نسلشون منقرض نمیشه چرا؟؟؟

     ***************************  

بچه همسایمون ۶ سالشه اومده بود خونمون اومدم واسش قصه بگم بخوابه گفتم :قصه شنگول منگول بگم؟ برگشته میگه :نه بیخیال برام از تجربیات عشقیت بگو دادا…
اینا چین ؟؟؟ یکی بگه اینا کین ؟؟؟؟؟

    ***************************
یارو رادیو گوش میداد مجری گفت:مسیر بزرگراه به امام حسین بسته است یارو میگه:عجب خریه دیگه برا چی قسم میخوری؟؟؟

    ***************************
به مامانم میگم ازاین دنیا خسته شدم میخام خودمو از پنجره بندازم پایین… میگه نه…نکنیا….توری پاره میشه پشه میاد توو…

    ***************************   

یه جوک خیلی خنده دار :))
.
.
.
.
ولی حسش نیس بنویسم…
خستم میفهمی؟؟؟ خسته !!!
همینجوری بخند
به من اعتماد کن.. جوکش باحاله

    ***************************

به یارو میگن دیشب اسراییل فلسطینو زده!

یارو میگه مگه آلمان اول نشد؟!

 

شوهرش چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود.
بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد.
امّا در تمام این مدّت، همسرش هر روز در کنار بسترش بود.
یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد ازش خواست که نزدیک‌تر بیاید.
صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهرش که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:
«تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟»
همسرش در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟»


شوهرش گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره! پاشو برو گمشو تا نمردم»