خیمه ها را به آتش بکشید ، اموالشان را غارت کنید ، زنان و طفلانشان را به اسارت برید بر صغیر و کبیری رحم نکنید ، اکنون همه چیز بر شما مباح است . ناگهان پیکر خون آلود بسیجی دریا دل اسلام در میان کوهی از نیزه های شکسته تکانی می خورد ، پنجه بر خاک میکشد و شمشیر شکسته ای می یابد و بیاری آن بر زانو می نشیند ، سپاه عمر سعد مبهوت اینهمه عظمت در انتظار سخن آخرین حسین (ع) ، خون از شکافهای زره اش فوران می زند ، پسر فاطمه آخرین توانش را بخدمت می گیرد : که ای شیعیان آل ابی سفیان شما با من سر جنگ دارید نه با زنان و کودکان ، پاسخ اینهمه شکوه تنها چند تیر سه شعبه بود که مقصدی جز پیکر او نداشت ، دیگر تاب از توان حسین رفته بود چشم از جرثومه های پست سپاه عمر گرفت و آرام آرام بسمت نخلستان علقمه تغییر جهت داد این العباس ، آری کجاست عباس تا خیام حرم را بی یاور بیند ، و بسمت کوفه این المسلم ، این الهانی ، کجائید تا ببینید بیابان کربلا از خون حسین سیراب می شود . صدای انفجار خمپاره و سفیر مرگبار گلوله پی در پی در گوش تاریخ می پیچید ، حسین فارغ از دغدغه هول سر بسجده برده بود و با خدایش راز می گفت ، کمی آنطرف تر جنازه عباس در نخلستانهای اروند پا مال سم اسب بود و شنی تانک ، اکبر در کنج خاکریزی آرام به خواب رفته بود ، اکبر بود و اکبر نبود ، به تعداد تکبیرهایی که در روز عاشورا گفت در نیمه شب شلمچه تیر خورده بود . نظاره اش آنقدر دلخراش و سوزنده می نمود که وقتی در بهشت زهرا دفن می شد مادرش را از دیدار آخر محروم کردند و پیکر کوچک و چاک چاک قاسم مطاف عشق اهل حرم بود حتی کودکان خردسال ابی عبدالله بر بالین قاسم اشگ می ریختند . تا جسد مطهر و کوچکش را از کربلا به چیذر رسانند چه جگرها در مظلومیتش نسوخت . جنازه پـاک عابس ، پهلوان لشگر حسین همچنان روبه دشمن و ایستاده بر سیمای خاردار ، زینت گر ارتفاعات والفجر 3 گشته بود . حر پس از رقص خونین عشقش ، باند سرخ بر سر بسته در کنار کانال ماهی آرام و مطمئن بخواب رفت و پیکر مطهرش را شلمچه به یادگار برای خود نگاهداشت . و دیگر صدای مناجات حسین نیز به گوش نمی رسد ، بدنش بی حرکت و خدایا چه می گویم سری در پیکر ندارد . خوش به حال حسین ، خوش به حال شهیدانش ، خوش به حال حر و خوش به حال زینب ، خوش به حال امام ، خوش به حال شهیدانش ، خوش به حال همدمان غروب کرخه ، خوش به حال فانوس به دستان نیمه شب کارون ، خوش به حال سجده های طولانی ، خوش به حال اشکهای متصل ، خوش به حال لبخند های پشت کامیون ، خوش به حال ذکرهای توی ستون ، خوش به حال آنچـه از قلبشان خطور می کـرد ، خوش به حال آنچه از لبهایشان تکلم می گشت ، خوش به حال آنچه بر پیشانی شان نگاشته می شد ، خوش به حال دل پاکشان ، خوش به حال حال خوششان ، خوش به حال قلمی که بر کاغذ وصیتشان می رقصید ، خوش به حال خاکی که قدمگاه نورشان قرار می گرفت ، خوش به حال ما که آنها را دیدیم ، خوش به حال ما که آتش عشق آنها هنوز در اعماق جانمان مشتعل است ، خوش به حال ما که هنوز بوی آنها را می دهیم ، خوش به حال ما که هنوز به فساد و الواطی می گوییم نه ، و آسمان بگرید به حال ما که پس از شهیدان برجائیم . خیمه ها در آتش کین حرامیان می سوخت ، فقط زینب بود و زینب ، او نه تنها بایستی تمام آن صحنه های دلخراش را از نزدیک میدید بلکه وظیفه بازگو نمودن خاطرات جانسوز کربلا را نیز برای غائبین بعهده داشت . این است که هرگاه داغ فراق کاسه صبرش را لبریز میکند و احساس تنهایی تمام وجودش را می گیرد راه بهشت زهرا می گیرد ، از کنار هر قبری عبور میکند .
والسلام