جوان

اخبار جدید ورزشی و اقتصادی، مطالب تفریحی، عکس های جدید و با کیفیت، آهنگ شاد و غمگین، موزیک ویدیو و فیلم

جوان

اخبار جدید ورزشی و اقتصادی، مطالب تفریحی، عکس های جدید و با کیفیت، آهنگ شاد و غمگین، موزیک ویدیو و فیلم

خر برفت و خر برفت و خر برفت

هر چه این  عیال فلک زده  گفت: که ننویس گفتم : نه باید بنویسم گفت : مگه یادت رفته یه بار نوشتی چی شد؟! گفتم : الا و بلا باید بنویسم دانشگاه در خطر است !! دو مقاله ی انتقادی در دانشگاه تسوج  انهم در ترم اول منتشر کردم و دانشگاه 3 روز تعطیل شد !! باز هم به خرج م  نرفت و یه مقاله دیگر از کمان در رفت و هر چه  فریاد کشیدم که حتی یک روده راست هم در شکم این حسابدار دانشگاه نیست،  مقبول نیفتاد  گفتند :« اگه صد بار قربان حسابدار دانشگاه بشویم و برویم !! باز هم کم است و تو داری اشتباه میکنی» گفتم : «به پیر به پیغمبر مدرک دارم سند دارم نمیشه این ها را کتمان کرد»  به گوش کسی نرفت که نرفت و من خفه شدم و چون آن ماه برف نیامد سرم را زیر کتابهای حقوق فرو بردم و قس علی هذا ..

یکسال بعد .. از بخت بد ما  هر چه نوشته بودیم درست از آب درامد و باز کاسه و کوزه سر ما شکست گفتند : «هم حسابدار دانشگاه و هم شما به اعتبار دانشگاه خدشه وارد کرده اید»!! گفتم «او دزدی پیشه کرده و من حادثه را پیش بینی کردم مرا با او چه نسبت !» گفتند:« او اگر دزد است تو هم جاسوسی و هم تسوجی و هم رفیق و شفیق پروین اعتصامی این جرم دوم  و سوم  تو را بس است !! مگر تسوجی بودن جرمش کم است!؟» کار از کار گذشته بود ، دیدم  حرف عیال حق است و خفه خون گرفتم اما در عوض هنوز هم که هنوزه دارم ثمره و میوه ان مقاله ها را می چینم ! برای همین این روزا سرم شلوغ است و دارم واحد های مردودی ام را پاس میکنم!! 

خلاصه بعد از این همه دردسر نشستم و فکر کردم و کلاهم را قاضی کردم . گفتم : چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی؟ پس چه کنم چاره کنم؟ 

آستین ها را بالا زدم و از چند گرگ باران دیده مشاوره گرفتم انها به اتفاق گفتند: که ایراد در نوشتن و گفتن تو ست نه کردار ایشان ! تو باید فوت کوزه گری زیبا سخن گفتن را بیاموزی! تا گرفتار غضب و عصیان "استاد و شهریار و شهردار " نشوی !! و من چنین کنم و با شما به طنز و ایهام و کنایه سخن گویم تا چه پیش اید و چه مقبول افتد، پس 

بشنوید ای دوستان این داستان                خود حقیقت نقد حال ماست آن 

میگویند درویشی خری داشت روزی خسته از راه سفر به خانقاهی رسید ، الاغش را به خادم سپرد و وارد خانقاه شد، درویش هایی که در خانقاه زندگی میکردند خیلی فقیر و گرسنه بودند . پنهان از صاحب الاغ ، خر را فروختند و با پول ان غذا خریدند . دور هم نشستند و صاحب الاغ را هم بر سر سفره شان میهمان کردند . انچه با پول الاغ خریده بودند خوردند و اشامیدند  و پس از غذا با شور و شوق ،ضرب به دست گرفتند و نواختند . درویش ها به شوق امدند و مشغول "سماع" شدند در ان حال با یک صدا می خواندند: "خر برفت و خر برفت و خر برفت" 

صاحب الاغ هم بی خبر و غافل از همه چیز همصدا با دیگران می خواند :"خر برفت و خر برفت و خر برفت"

صبح شد، درویش ها یک به یک رفتند و درویش اماده سفر شد از خانقاه بیرون امد ولی خر را ندید از خادم، سراغ خر را گرفت خادم گفت : «شب که شد درویش ها به من حمله کردند و به زور خر را گرفتند و بردند و فروختند» 

صاحب الاغ گفت : «خر را به تو سپرده بودم لا اقل می امدی به من می گفتی»

خادم گفت : «امدم که بگویم دیدم خودت مثل آنها آواز سر داده ای که خر برفت و خر برفت و خر برفت . و فکر کردم خودت از همه چیز آگاهی و خر را بخشیده ای !»

صاحب الاغ بر سر زد و روی زمین نشست و گفت : «آنان می خواندند و من هم سر ذوق آمدم و بی انکه بدانم چه می گویند با انان همصدا شدم !»

بیاد راست و مطهری حرف بزنید

یک کار بدی که در مجلس ما راه افتاده همین 2-2 (رای منفی )کردند است که این کار نمایندگان اصلا شایسته نیست ،در دوران دولت قبل هم که این کار را انجام دادن رهبری به نمایندگان تذکر شدید دادن در حدی که یکی از نمایندگان به رهبری گفتند ما بریم توبه کنیم رهبری گفتند بله برید توبه کنید ...

رفتار نمایندگان درست نبود یک نماینده حق داردحرف بزندمطابق قانون تنها کسی که میتواند بگوید که دیگر ادامه ندهید فقط رئیس مجلس ونائب رئیس است که اگر احساس کند حرف نماینده به صلاح نیست میتونه جلو ادامه صحبت نماینده رو بگیره .

هرچند که آقای مطهری حرفشون زدند اما در حرفی که زدند یک تناقضی دیده میشود اول اینکه ایشون گفتند قانونی نیست مطابق (اصل 176 قانون اساسی) شورای عالی امنیت ملی حق دارد تشکیل جلسه بدهد به ریاست رییس جمهور با حضور روسای سه قوه واشخاص دیگه ...و اینها اگر در مورد کسی حکمی صادر کنند ورهبری تایید کنند عین قانون واصلا نیازی به قوه ی قضاییه نیست این که مطابق قانون بوده وهست.

دوم اینکه در دوران آقای احمدی نژاد وقتی آقای شیخ اسلام میخواستند استیضاح کنند آقای مطهری پیگیر استضاح بود بعد که با رهبری دیدار داشتند رهبری گفتند استیضاح غلط وبیجا بود برای اینکه دیگه چند ماه از دولت باقی نمانده بود بعد نمایندگان به آقای مطهری اعتراض کردند ایشون گفتند نه خیر ما تا قبل از استیضاح نظر رهبری را نمیدانستیم پس به تکلیفمان عمل کردیم حالا که فهمیدیم خوب

حرف رهبری فصل الخطاب است

 

آقای مطهری خودتون مگه نگفتید اگر جایی نظر رهبری را بدانید فصل الخطاب است ، شما که در حضور رهبری بحث حصر مطرح کردید آقا هم جواب دادن پس چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این تناقض قبلا هم در حرفاتون بوده مقالات قبل 80 شما تو روزنامه ها علیه خانواده ی آقای هاشمی اما الان ...

"خدمتکار و پرفسور"از یوکو اُگاوا

بعد از خریدن کتاب هایی که از قبل لیست کرده بودم،خانم فروشنده گفت این کتاب رو هم بگیر خیلی سر و صدا کرده!گفتم:بزار ببینم این چیه که یه جماعتی سر و صداش رو شنیدن و ما بی نصیب موندیم تا حالا!

کتاب خدمتکار و پرفسور در 183 صفحه از نویسنده زنی ژاپنی "داستان زندگی غیرمعمول یک پرفسور ریاضی نخبه است از دریچه نگاه خدمتکاری جوان.پرفسور بر اثر حادثه ای با حافظه ای زندگی می کند که صرفاً 80 دقیقه دوام می آورد.همچنان که خدمتکار جوان و پرفسور هر روز از نو به یکدیگر معرفی می شوند رابطه ای عجیب و زیبا میانشان شکل می گیرد.پرفسور اگرچه قادر نیست کیفیت روزهای خود و نوع رابطه اش با خدمتکار و پسرده ساله وی-رادیکال- را به یاد بیاورد اما رابطه ای میان ساده ترین مقادیر عددی را به سادگی کشف می کند.خدمتکار و پرفسور داستانی خارق العاده است از زیستن در زمان حال.این داستان در سال 2006،دستمایه ساخت فیلمی به نام"پرفسور و معادله ی محبوبش"به کارگردانی تاکاشی کوئیزومی قرار گرفت."(نوشته پشت جلد)

همیشه موقع خریدن کتاب یه نگاهی به پشت جلد می ندازم که یه کلیتی از کتاب دستم بیاد و انگار اشتباه کرده بودم،همون بهتر که نگاه نکنم!چون ممکنه زود گول بخورم و کتاب رو بخرم.البته این نظر شخصی منه ولی وقتی خوندن کتاب رو شروع کردم از وسط هاش دیگه نتونستم بخونم و برای یه چند روزی گذاشتمش کنار و رفتم سراغ یه کتاب دیگه.از بس تکراری و خسته کننده به نظرم اومد.خود موضوع جالبه و غلط اندازه ولی اینقدر در مورد معادلات ریاضی و بازی بیس بال حرف می زنه که حافظه بلند مدت و کوتاه مدتم با هم قاطی شد.

البته یه قسمت هایی از کتاب یه نیمه هیجانی به آدم دست می ده که بعدش دوباره می بینی که هیچی نبوده و توهم توئه.ولی در کل دلم پیش پرفسور قصه بود و  اینکه کلاً یه حافظه 80 دقیقه ای داشت و تلاش خدمتکار برای تر و خشک کردن پیرمرد رو دوست داشتم.اینکه پیرمرد برای اینکه چیزی رو یادش نره،روی کاغذ می نوشت و به کُتش سنجاق می کرد. ولی در کل این کتاب رو مطمئناً به کسی پیشنهاد نمی کنم و اگه تمایل به خوندن داشت خودم براش تعریف می کنم

بخش هایی از کتاب:

*اعتقاد داشت غلط ها همان قدر روشنگرند که پاسخ های درست.

*اعداد راه دسترسی او به جهان بیرون بودند.اعداد امن بودند و منشا آرامش.

*گرسنگی آدم ها را احمق تر و ضعیف تر از آنچه هستند می کند،برای همین باید ذهن را هم تغذیه کرد.

*علامت رادیکال،نماد بخشنده ای است؛سرپناهی می شود برای همه ی عددها.

*حل کردم مسئله ای که می دانید جواب دارد مثل بالا رفتن از کوه با راه بلد در جاده ای است که قبلاً کس دیگری ساخته باشد.در ریاضیات،حقیقت همواره در جایی است که کسی از آن خبر ندارد،جایی فرای همه ی جاده های رفته.همیشه هم جواب در رسیدن به قله نیست.ممکن است در شکاف لیزترین صخره باشد یا جایی ته دره.

*هر مسئله ای برای خودش یک ریتم خاص دارد،درست مثل موسیقی.وقتی ریتم دستت بیاید،یک حس کلی ازمسئله می گیری و آن وقت است که می فهمی تله ها کجا ممکن است منتظرت باشند.

*از بین چیزهایی که از پرفسور یک معلم معرکه می ساخت این بود که هیچ وقت نمی ترسید بگوید:"نمی دانیم"

*عددها چیزی را عوض نمی کردند.اوضاع را بدتر می کردند که بهتر نمی کردند.

*نظم ریاضی دقیقاً به این خاطر زیبا است که تاثیری بر دنیای واقعی ندارد.صرفاً به خاطر اینکه کسی چیزی درباره اعداد اول می داند،زندگی ساده تر نمی شود یا پولی عایدش نمی شود.

*تنها هدف ریاضیات کشف حقیقت است.

*حقایق اصیل همیشه نادیدنی اند.نمی شود در چیزهای مادی یا پدیده های طبیعی یا احساسات انسانی پیدایشان کرد. اما ریاضیات می تواند به آن ها نور بتاباند،بیانشان کند-در واقع هیچ چیز نمی تواند ریاضیات را از این کار باز دارد.

*به این اعتقاد داشت که سوال های بچه ها از سوال های بزرگ ترها مهم تر است.سوال های هوشمندانه را به جواب های هوشمندانه ترجیح می داد.

*در خیالم خدا را موجودی می دیدم که گوشه ی دور آسمان نشسته و طرحی از تور لطیف را چنان به ظرافت می بافد که ظریف ترین نور هم از میانشان رد شود.تور از هر سو بی نهایت می رود و در نسیم کیهانی موج بر می دارد.

*بهترین نقطه همیشه سهم یکی نمی شود.باید با هم بسازند.

*کسی جایی یک بار می گفت بدترین بخش پدر مادر بودن نگرانی برای بچه هاست.

 

 

آقا جان

سلام علیکم خوش آمدید آقا جان بفرمائید قدم بر چشم نوکرتان گذاشته اید ، حضرت امام رضا علیه السلام  با لبخند و ملاطفت پاسخ سلام مرد حمّامی را دادند و فرمودند حال شما چطور است برادر؟ مرد حمّامی که انتظار چنین برخورد گرمی را از آقا نداشت خواست به پای آقا بیفتد ولی آقا دست مبارکشان را زیر چانه او قرار دادند و فرمودند برخیز برادر معصیّت دارد هیچ مومنی جز در برابر خداوند بر خاک نمی افتد ، شاگرد حمّامی جلو آمد و خواست رخت و لباس آقا را از دستشان بگیرد و بنا بر وظیفه اش به ایشان در حمّام کردن کمک کند ولی مرد حمّامی به او گفت شما به دیگران برس من خود در خدمت حضرت آقا هستم ، مرد حمّامی هر چه در توان داشت در خدمت به حضرت علیه السلام کوتاهی نکرد از بهترین شوینده هایش برای ایشان استفاده کرد و بسیار در کشیدن کیسه و لیف به بدن مبارک آقا رعایت نمود و چنان کارش را با دقّت انجام می داد که گویی یک قطعه چینی بسیار شکننده و ظریف را در دستانش گرفته و می ترسد که از دستش بیفتد ، هر از گاهی خیلی سریع و مودبانه بدن مطهر حضرت آقا را می بوئید و می بوسید و عمدا" نیز کمی استحمام را طولانی کرد تا مدّت بیشتری در خدمت حضرت آقا باشد ، حضرت آقا به او فرمودند برادر چند وقت است که در نیشابور زندگی می کنی؟ مرد حمّامی پاسخ داد آقا جان نوکرتان در همین شهر متولد شده است و پدر در پدر از شیعیان و نوکران شما و اجداد بزرگوارتان بوده ایم ، حضرت از اوضاع خانواده مرد حمّامی سوال کردند ، مرد حمّامی پاسخ داد آقا جان نوکرتان عائله مند است شش سر نان خور دارم این حمّام هم اجاره ایی است چرخ زندگی ام بزحمت می چرخد ، حضرت آقا استحمامشان تمام شد و مرد حمّامی در پوشیدن لباس به حضرت آقا کمک کرد و تعظیم و تکریم بسیار نمود ، موقع رفتن حضرت آقا از کف حمّام تکّه سنگ پایی به قدر یک مشت را برداشتند و در کف دست مرد حمّامی قرار دادند ، مرد حمّامی دست حضرت آقا را بوسید و آن سنگ را گرفت و نگاه کرد و دید پاره ایی طلای ناب است ، خود را به پای حضرت آقا انداخت و باز هم حضرت آقا او را بلند کردند و فرمودند برادر مگر من به تو نگفتم این کار معصیّت است؟ حمّامی که به پهنای صورتش اشک می ریخت گفت آقا جانم نوکرت به قربانت برود دستتان درد نکند ممنونم ولی من طلب عطای دیگری دارم ، حضرت آقا فرمودند بگو ،  مرد حمّامی گفت آقا جانم می خواهم در وقت مرگ در کنارم باشید و به ملک الموت سفارشم را بکنید که بر من سخت نگیرد  ، حضرت آقا فرمودند این طلا را بگیر و صرف اموراتت کن آن درخواستت را هم انشاالله انجام خواهم داد...(یکسال بعد) هیهات هیهات هیهات آقا جانم نیامد ، زن مرد حمّامی به او گفت  مرد مگر نمی دانی حضرت آقا در مرو هستند چگونه به بالین تو بیایند؟ مردحمّامی گفت زن تو چه می دانی؟ مگر آقا جان در قید و بند زمان و مکان است که نتواند بیاید؟ حتما" از من گناهی سر زده و تقصیری کرده ام که آقا جان روی مبارکشان را از من برگردانده است (صدای کلون در) بله بفرمائید ، سلام علیکم خواهر من علی ابن موسی هستم به احوالپرسی شویت آمده ام ...، سلام علیکم برادر حال شما چطور است؟ و علیکم السلام و رحمت الله آقا جان خیلی خوش آمدید مشرّف فرمودید مرد حمّامی این را گفت و تلاش کرد که به احترام حضرت برخیزد ولی آقا دست مبارکشان را بر روی شانه آن مرد قرار دادند و اجازه ندادند که برخیزد و روی مرد محتضر را بوسیدند ، مرد حمّامی چون سیل اشک می ریخت و با گوشه آستین لباس آقا اشکش را پاک می کرد و گفت آقا جانم نوکرت به قربانت برود داشتم از آمدنتان ناامید می شدم ، حضرت نگاهی به گوشه اطاق کردند و به ملایمت پاسخ سلام فرد نادیده ایی را دادند و فرمودند از ماست بر او سخت مگیر ، سپس سر مرد حمّامی را در بغل گرفته و در گوشش قرآن خواندند و زمانی هم که جان به جان آفرین سپرد چشمانش را بستند و خود نیز شخصا" عهده دار مراسم نماز میّت و کفن و دفن او شدند...(غروب همانروز مجلس درس و بحث مامون در مرو) مامون گفت یا ابالحسن چه شد که ما به یکباره چند ساعتی حضور شما را درک نکردیم؟ حضرت آقا فرمودند با یکی از دوستانمان عهدی و قراری داشتیم که برای ادای آن رفته بودیم./.

مزدوران MI6 و CIA

 

ناخدای انقلاب در تبیین عوامل ایجاد اتحاد دنیای اسلامی، پرهیز از «سوءظن و اهانت فرق مختلف شیعه و سنی نسبت به یکدیگر» را بسیار مهم دانستند و با اشاره به تلاش گسترده مراکز «جاسوسی و اطلاعاتی» غرب برای تفرقه افکنی خاطرنشان کردند: آن تشیعی که با MI6 انگلیس مرتبط است و آن تسننی که مزدور CIA است هر دو ضد اسلام و ضد پیامبرند.

رهبر معظم، با یادآوری پرچمداری امام خمینی (رض) در بحث وحدت اسلامی، به تلاشهای بی‌وقفه جمهوری اسلامی در این زمینه اشاره و خاطرنشان کردند: در 35 سال اخیر کمکهای ایران به برادران مسلمانان، غالباً به برادران اهل سنت بوده است و نظام اسلامی و ملت ایران با حمایت مستمر از ملت فلسطین و مردم کشورهای منطقه، پایبندی عملی خود را به شعار وحدت، ثابت کرده است.