شکر خدا که بوی محرم گرفته ام
در کوچه های سینه زنی دم گرفته ام
این آبروی نوکری هیئت تو را
از دستمال مشکی اشکم گرفته ام
دیگر هراس روز قیامت نمی برم
وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته ام
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
عمری اگر که بوی محرم گرفته ام
----------------------------------------------
بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد
آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد
یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم
حالا که کربلای تو روزی ما نشد
-----------------------------------------------------
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن / تموم حاجتا رو همه ازش می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه / شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه / سینه زن حسینه ، یل ام البنینه . .
----------------------------------------------
زینب کجا و خنده ی اشرار؟ یا حسین..!
زینب کجا و کوچه و بازار؟ یا حسین..!
زینب کجا و مجلس اغیار؟ یا حسین..!
زینب کجا و این همه آزار؟ یا حسین..!
زینب کجا و طشت و سر یار؟ یا حسین..!
در پنجه های بغض گرفتار، زینب است...
------------------------------------------------
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد ...
--------------------------------------------------------------
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین
مرغ دل ما زند، پر به هوای حسین
یک نگه کربلا به بود از صد بهشت
جنت اهل دل است، صحن و سرای حسین
دیدن باغ بهشت، مژده به زاهد دهید
زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین
تربت پاکش بود داروی هر دردمند
دار شفای خداست، کرب و بلای حسین
ملک سلیمان بود در نظرش بی بها
آن که گدایی کند پیش گدای حسین
هرکه رود کربلا بوسه به خاکش زند
بشنود از قدسیان، بانگ و نوای حسین
چون به عزاخانه اش پا نهی آهسته نه
بال ملایک بود، فرش عزای حسین
خنده کنان می رود، روز جزا در بهشت
هرکه به دنیا کند، گریه برای حسین
غم نخورد بعد از این، بهر سرای دگر
آن که «شکوهی!» شود، نوحه سرای حسین
-----------------------------------------------
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
حرم عشق کربلا ست و چگونه در بند خاک بماند
آنکه پرواز آموختهاست و راه کربلا میشناسد
و چگونه از جان نگذرد آنکس که میداند جان بهای دیدار است
یاران شتاب کنید...گویند قافله ای در راه است
که گنهکاران را در آن راهی نیست،
آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند.
قصه عشق ما را بایستی با غروب بود تا دانست
و با هوای ابری پاییزان
و با مرغی که به ناچار برای میله های بی احساس قفس
نغمه سرایی می کند.
ماجرای غم انگیز ما را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید
و در عمق لبخندهای پیوند خورده با اشک و در آه سوزان سینه های داغ دیده
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد
پروبال ما بریدندو در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
--------------------------
بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا
حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد
از بین رنگها انتخاب می کند
سرخی را برای محاسن حسین
و سفیدی را برای موی زینب.
--------------------------------------
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست
به تن این همه سردار سری نیست که نیست
بنویسید که خورشید به گودال افتاد
و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست
آتش از بال و پر سوخته جان میگیرذ
زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست
یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد
پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست
یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد!
چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست
تازیانه به تسلای یتیمی آمد
تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست
----------------------------------
اینهمه راه دویدم به سوی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم
تو دعا کن که کنار بدنت جان بدهم
فکر ِ همراهیِ با شمر دهد آزارم
یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد
با چه از روی زمین جسم تورا بردارم
به وداع ِ من و تو خیره بُوَد چشم ِ رباب
خواندم از طرز ِ نگاهش که منم دل دارم
خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند
منکه از راهیِ بازار شدن بیزارم
------------------------------------------
سر سفرت منو نشوندی حسین
نمکت رو به من چشوندی حسین
اونقدر اقایی که این بده رو
توی روضت بازم کشوندی حسین
----------------------------------------
درد و دل رقیه سه ساله
اباعبدالله (س)
با سر بابا
--------------------
سلام بابا
دیگر به کلی تاب از توانم رفته بود
هیچگاه تصور نمی کردم که دوری از تو تا این اندازه کشنده باشد
ای کاش جای دیگری به دیدنم می آمدی
خرابه برای پذیرایی خیلی پسندیده نیست
من می دانستم تو در آن روز به یاد ماندنی شهید گشته ای
اما تمام تعجبم از سخنان عمه ام زینب بود
او می گفت اگر بابا را بخوانی و بیادش باشی
به دیدنت می آید
باور نمی کردم
چون می دانستم که تن بی سر نمی تواند به جایی برود
اما فکرش را هم نکرده بودم که سر بی تن بابا این قدرت رادارد
راستی بابا سر خونینت را بارها بر سر نبزه دیده بودم
اما این خاکستر ها از کجا بر چهره ات نشسته
چرا لبانت کبود شده
مگر این همان لبهایی نیست که دیروز بر سر نی قران میخواند
از چشمانت پیداست بابا که خیلی خسته ای
بابا تو آنروز به من گفتی وقتی من رفتم دختر خوبی باشم
به من گفتی مبادا از حمله دشمن بترسم
من هم نترسیدم
آنها امدند خیمه ها را سوزاندند
زنها را تازیانه زدند موهای مرا هم کشیدند
اما بابا نمیدانم عمویم کجا بود
مگر او نگهبان خیمه های ما نبود
با این همه می دانستم که او هم در گوشه ای بر خاک ارمیده
چون عمویی که من میشناختم هیچگاه حاضر نمی شد
که تو از دنیا بروی و او زنده باشد
ما را شبانه سوار بر شتر کردند
هر کدام از ما همراه یکی از زنان
عمر سعد فریاد زد که اسیران را ازمیان اجساد
به خون تپیده تو و دوستانت عبور دهند
همان کردند
از کنار هر پیکری که گذشتیم
گروهی به ناله می امدند
تا اینکه صدای شیون عمه ام بلند شد
نگاه کردم نمی توانستم جنازه ات را بشناسم
اما یکی فریاد کرد این جسم حسین است
تحمل دیدن از کفم رفت و برای اولین بار خود را از پشت شتر بر خاک افکندم
پاهایم درد گرفته بود اما بابا از درد دل که سوزنده تر نبود
آمدم در گودی قتله گاه
مثل اینکه تورا با شمشیر و نیزه شکسته دفن کرده بودند
بدنت یک جای سالم هم نداشت
هنوز از سوراخهای زرهت خون داغ بیرون می زد
می خواستم صورتت را ببوسم که دیدم سر نداری
گریه می کردم که تازیانه ای درد ناک بر پشتم نشست
یکی از همانها دستم را گرفت و بر روی شترم انداخت
تا وقتی از ان صحرای جنایت رفتم چشم از تو بر نداشتم
بابا حوصله داری باز برایت تعریف کنم
بگذار یک بار هم دختر برای پدرش قصه بگوید
نیمه های شب بود خسته بودم یکدفعه خوابم برد
که ناگهان دردی شدید
تمام تنم را پوشاند چشمم را باز کردم باز از شتر افتاده بودم
با عجله برخواستم و به دنبال قافله دویدم
اهل قافله هنوز متوجه من نشده بودند
پاهایم را ببین بابا این تاول ها یادگار همانجاست
خیلی سخت بود خیلی اذیت شدم
اما مگر غیر از این است که هر که بخواهد با تو باشد
باید آواره بیابانها شود
از بس دویدم نفسم به شماره افتاد
و با صورت نقش زمین شدم
شرو ع کردم به گریه داشتم نا امید می شدم
دیگر قافله خیلی دور شده بود
گفتم از بابا عقب افتادم
ناگهان دست گرمی را بر گونه هایم احساس کردم
زنی بود مشکی پوش
چهره اش در ان تاریکی می درخشید
اما بابا خیلی شبیه عمه ام زینب بود
کنارم نشست و دلداریم داد
به من گفت غصه مخور
گفت اگر زینب نیست من هستم
بابا با اینکه غریبه بود اما از هر اشنایی بیشتر دوستش داشتم
حتما تو اورا می شناسی
من هم تا آخر شناختمش
همانجا که خطابم کرد غم مخور ای یادگار حسینم
بابا معمولا مادرها اینگونه عزیزانشان را خطاب می کنند
هر وقت به رویم تازیانه می کشیدند
اولین آن را عمه ام زینب می خورد
هر وقت سیلی می خوردم قبل از من او تحمل میکرد
عمه هیچگاه پیش چشم من گریه نکرد
اما هر زمان من میگریستم در اغوشم می کشید
نوازشم می کرد
به رویم می خندید و آرام آرام در گوشم قران می خواند
بابا خواهرت به تمام وعده هایش عمل کرد
هر چه به تو قول داده بود
هنوز صدای فریادهایش
بر سر دشمنان تو در بازار
کوفه میپیچد
هنوز شهامت سرشارش را مرمرهای کاخ عبیدالله گواهی می دهند
البته تعجبی ندارد هر چه باشد او خواهر توست
بابا هر روز جمعی انبوه می ایند اینجا
تا از اسیران کربلا دیدن کنند
امروز دختر بچه ای مرا به پدرش نشان داد
و پدرش چیزی گفت آنوقت هردویشان خندیدند
من از عمه پرسیدم که آنها بعد از اینجا به کجا می روند
گفت به خانه گفتم مگر ما خانه نداریم
او جوابی نداشت
اما من پاسخم را از سکوت پر معنایش گرفتم
ای بابا دیگر این بار تنهایم مگذار
مرا با خود ببر
قول می دهم تا اخرش را پابه پایت بیایم
برایم فرقی نمی کند کجا برویم
چرا که در کربلا خوب دانستم
که هر جا که تو باشی خوبی همانجاست
پاکی همانجاست
خدا هم همانجاست
من دیدم که ان پیرمرد نود ساله
چگونه در انتظار مرگ خویش لحظه شماری می کرد
من دیدم که ان کودک دوازده ساله با چه اشتیاقی
در موج خون خویش گم شد
و مادرش را نیز دیدم
که سر فرزندانش را بسوی دشمن پرتاب کرد
که نه ما آنچه را که در راه حسین بدهیم پس نخواهیم گرفت
آری من اینها را دیدم با همین دو چشمانم
تو برای همه آنها شهادت را پسندیدی
این انصاف است که از من دریغ کنی؟
من به عشق وصال تو ای بابا مصیبتها دیدم
من بیاد تو صورتم کبود شد
تو وقتی هم سن من بودی خوب فهمیدی
صورت سیلی خورده یعنی چه
من به جرم محبت تو تازیانه خوردم
از همان تازیانه ای که مادرت زهرا در مدینه خورد
من فقط و فقط بخاطر اینکه تو را دوست داشتم
با پای برهنه و با گامهای کوچکم مدتها به دنبال کاروان عشق تو دویدم
اما همه بخاطر اینکه تو به سراغم بیایی و مرا هم پیش اصغر ببری
مگر این من نبودم که هر شب برای او لالایی می گفتم
و با او بازی می کردم
ای سر خونین بابا که مسافری
خسته وظلم دیده ای
ای سر مطهر
در این سفر عجب منازلی را برای استراحت انتخاب کردی
در کربلا تا سر نی پر زدی
چندی بعد در آن شب غم انگیز در میان تنور خولی صبح کردی
در کاخ عبید االه برایت سرود شکست و ذلت خواندند
باز بر سر نی رفتی و چهل منزل انگشت نمای خاص و عام بودی
یک شب را هم با آن راهب دیری گذراندی
و بعد در شام از زمین و زمان سنگباران شدی
و آنگاه در تشت طلای یزید ماوا کردی
و اکنون درآغوش دخترت آرام بخواب بابا
هردوی ما خسته ایم
به یاد آن روزها که بر دوش پیامبر بودی
به یاد آن روزها که پیامبر لبانت را می بوسید
و هر وقت گریه می کردی خیلی بلند و با تشر
فریاد میکرد
چه کسی حسینم را آزرده
و بعد در کنارت می نشست و اشکهایت را پاک میکرد
و زیر لب زمزمه کنان می فرمود حسین منی و انا من حسین
موضوع :
زبان آموزی و رشد گفتار
فرمت فایل: WORD (قابل ویرایش)
زبان آموزی ورشد گفتار در80 سال گذشته مورد توجه قرار گرفته به ویژه درنیمه دوم قرن بیستم بطور دقیق تر مورد بررسی قرار گرفته است. زبان آموزی کودک به همراه توصیف وبررسی ساخت زبان وچگونگی کارکرد آن مورد توجه زبان شناسان می باشد. یافته های مربوط به زبان آموزی، مراحل فراگیری زبان، تدوین دستور زبان کودک وارائه ویژگی های همگانی زبان از نتایج مهم این بررسی ها بوده است.
یافته های زبان آموزی همچنین به بررسی چگونگی گسترش مهارت های زبانی نیز وزبان پریشی مورد استفاده بوده است به علاوه یافته های یاد شده درزمینه بررسی آموزش زبان دوم وهمچنین زبان خارجی وارائه فرضیه ها وروش های آموزش زبان دوم تأثیر به سزایی داشته است. زبان آموزی هم از لحاظ نظریه های یادگیری وهم از لحاظ بررسی مراحل رشد زبانی قابل توجه است.
سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟
مرا ببخش کـــه اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟
بگو به من کـه همان آدم همیشگی ام؟
نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب درآیند احتمــالاتم
تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی ، مــــــــــــــــن از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتمـــا از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مــرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
امروز در شهری زندگی می کنیم که بیکاری در آن نفس کش می طلبد و تبعات منفی آن همچون آلودگی سر تا پای این شهر را فرا گرفته است ولی ظاهرا کسی قادر نیست این معضل را برطرف نماید و به همین جهت هر روز بر عده کسانی که بار سفر را بسته و از این شهر می روند افزوده می شود؛ چرا که دیگر جای ماندن نیست!
در این مطلب قصد بر این است که با نحوه برخورد 3 تن از مسئولان میانه در زمینه اشتغال آشنا شویم
1- اسماعیل حیدری آزاد( فرماندار میانه):
یک برگ A4 را برداشته و در جهت ایجاد شغلی از ایشان درخواست مجوز می کنیم. نامه با طی مراحل اداری به دست ایشان می رسد
2- مهندس حسینی (نماینده میانه):
به دفتر مهندس مراجعه می کنیم تا در مورد مشکلی که در باب اشتغال به وجود آمده از ایشان تقاضای حل مشکلمان را می کنیم
3- دکتر حاج محمدعلی مددی(نماینده میانه):
در جهت اشتغال و حل مشکل پیش آمده با دکتر مددی قرار ملاقات می گذاریم و منتظر پیگیری و جواب ایشان می مانیم
حال به نظر شما جناب حیدری آزاد ، مهندس حسینی و دکتر مددی چگونه با مشکل ما برخورد و آن را حل خواهند نمود؟!
جواب 3 سوال فوق آماده است اما می خواهیم نظرات شما را در این باب که نشات گرفته از شناخت شما در مورد مسئولین می باشد را جویا شویم
وضو در فرات نماز در کر بلا
خیلی ها وقتی این جمله رو می دیدن می گفتن:
اره ،اینا قصد کشور گشایی دارن،اینا می خوان با همه جنگ کنن وبعضی هام می گفتن اینا نمی تونن خودشونو اداره بکنن حالا می خوان برن سراغ عراق!
جواب :
اما اگه پای صحبت های اونایی که امسال اربعین، کربلا بودن بشینی می تونی جوابتو رو بگیری.
داداشم می گفت توی راه بین نجف تا کربلا عمود به عمود(تبر به تبر )عکس آقاو امام رو زدند
یکی از دوستام می گفت:امنیت زائر را رو سپاه قدس ایرا ن به عهده گرفته
دوستم می گفت:مسولیت خدمات شهری رو شهرداری تهران به عهده گرفته
توی یه سایتی خوندم که یکی از مسئولین وزارت خارجه عراق گفته:
فرمانده سپاه قدس ایران می تواند آزادانه به هر کجای عراق می خواهد برود.
راستی کار دیگه باید ایران بکنه تا باورمون بشه....
البته اربعین امسال دوتا ازسوالایی که از بچه گی ذهنمو مشغول کرده بود رو هم جواب داد:
اول اینکه :چطور این جمله امام عملی می شه؟
(ما انقلابمان را به همه جهان صادر خواهم کرد)
ودوم :توی جنگ ایران وعراق کی برنده شد!!!!؟