هفته فرهنگ و هنر رشت فرصتی برای تجمیع فعالیت های مادی و معنوی یک فرهنگ است
جوامع متمدن بشری در طول تاریخ با ایجاد نمادها و اسطوره ها و انتخاب الگوها و ... تلاش کرده اند که مکنونات درونی خود را عرضه دارند و از این طریق ضمن تبادل اندیشه ذهنی با دیگران ، عملا به انتقال معلومات به دیگران؛ از خود چیزهای ماندگار نیز بجای بگذارند .
همه تمدنهای پیشین تلاش کرده اند که با حفظ «هویت فرهنگی» خود، در یک رقابت سالم و یا مبتنی بر جدال و نزاع در معرفی و برتری سازی در ارزشهای پذیرفته شده جامعه خود گوی سبقت بگیرند . به تعبیر دیگری نباید همه فتوحات و شکستها را صرفا از دریچه تعرض و توسعه کشور گشایی پادشاهان ببینیم ، چرا که افرادی چون اسکندر مقدونی وقتی بر تمدن ایرانی دست پیدا می کند ، مات و مبهوت از عظمت آن شده و در اولین فرصت آثار مکتوب و منقول آنرا از این کشور آباد خارج می سازد و یا وقتی تمدن در حال شکل گیری اسلامی با امپراطوری ها و قدرتهای زمانه خود به ستیز بر می خیزد ، با استفاده از اخلاق و تربیت دینی و دست یابی به علوم جدیده یی که از طریق شاگردان ائمه معصومین (ع) کشف و اختراع شده ، در برابر عصر جاهلیت موجود، گسترش پیدا کرده و تا میانه های اروپای بی تمدن پیشتازی می کند جنوب آسیا و آسیای میانه و حتی آفریقا نیز تمدن ساز اسلامی تسلیم شده و مردمان آن دیارها مسلمان می گردند .
بزرگداشت نمادین و یا سال گشت ها و مراسم یاد بود ها در واقع بهانه بیان توانایی ها و استعدادها و قابلیت هایی هست که در یک دوره زمانی کوتاه با یادآوری آن ، مردم را متوجه « هویت» خود نموده تا دچار حس « حقارت فرهنگی » نشده و به داشته های خود افتخار نمایند و اعتماد به نفس ملی پیدا کنند .
یکی از مناسبات فرهنگی زیبا، برپایی هفته های فرهنگی داخلی و خارجی هست که می تواند یک فرصت برای تجمیع فعالیت های مادی و معنوی یک فرهنگ بوده و او را در یک مقیاس تراز ملی و حتی بین المللی معرفی نماید. هنرمندان و صاحبان اثر و اندیشه، خلاقان و مبتکرین و ورزشکاران و نخبه گان علمی و ادبی و فرهنگی و دیگری پیشه های ماندگار در طول یک هفته با عرضه دست آوردهای خود، در واقع جایگاه و موقیعت رفیع فرهنگی هنری خویش را با استفاده از رسانه های موجود به سمع و نظر عموم و خواص جامعه می رسانند .
در چنین برنامه های متنوعی ضمن اینکه عموم مردم می توانند از عناصر فرهنگی – هنری و ادبی – ورزشی و ... بهره مند گردند، هنرمندان نیز با عرصه خیال و اندیشه خویش می توانند معرفی شده و با نمایش آثار خود در خانه های مردم حضور و تثبیت شوند.
برگزاری هفته فرهنگ و هنر کلان شهر شهرستان رشت، که در واقع پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در نوع خویش نیز جزو اولین هاست، می تواند در عصر گمگشتگی هویتها « هویت » گیلانی را در میان همه اقوام ایرانی برجسته ساخته و در این رنگ آمیزی ملی رقابت جویانه چشم نواز شرکت نماید .
همه کسانی که دلسوزانه ، دل در گرو پیشرفت و توسعه و آبادانی کمی این استان بظاهر پیشرفته را دارند، باید بدانند که گیلانیان در سبد هزینه خانوار خود یک بخش اختصاصی از کالای فرهنگی را منظور کرده و از آن بهره می برند . اگرچه بر اساس معیارهای ملی و بین المللی ، عناصر شناخته شده ایی چون سالنهای سینما و تعداد صندلی های آن، تئاتر ها و تماشاگران آن، فرهنگ سراها ، خانه های فرهنگی، کانونهای فرهنگی مساجد و کانونهای فرهنگی و هنری و قرآنی و مطبوعات ما یکی از استانهای پیشرو کشور بوده و یا در زمینه تعداد مسافرین ادواری طبیعت و سواحل خدادادی و ... گوی سبقت از دیگران جسته ایم ، و لیکن هنوز جا دارد که ما در زمینه های زیر ساختهای جذب توریست و گردشگر داخلی مضاعف بکوشیم تا زمزمه های موسیقی گیلکی و لالایی های مادرانه گالشی آن به محاق فراموشی سپرده نشوند و یا اینکه چادرشب های قاسم آبادی و ابریشم سرمایه فزون ما با اجناس بنجل خارجی تعویض نشده و صنایع چوبی و سفالی و فلزی و ... ما یادگار تمدن گیل و گیلان و باران وطبیعت زیبای ماباقی بمانند.
شهرستان رشت حداقل در طول 200 سال گذشته بعنوان « دارالمرز » گیلان و ایران ، محل اتصال رفت و آمد های تجاری و تفریحی و سیاسی و هنری و ورزشی بوده و باید همچنان هویت خود را حفظ کند . اگرچه امروزه ساختمانهای بلند آن ما را به اندیشه وا می دارد که از حرمت معماری گیلکی کدامین عنصر خود را برجسته ساخته است و ماندگار؟ ولی نباید از انصاف بدور بود که نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران علیرغم همه نامرادی ها در عرصه بین المللی و داخلی ، از آباد کردن ها چشم پوشی نکرده و توسعه و آبادانی را سرلوحه همبستگی ملی اقوام و مذاهب کشور قرار داده است.
ما نیز بمانند همه ملت غیور و آزاده ایرانی با عزمی راسخ تحت زعامت ولی امر مسلیمن ، حضرت آیت الله خامنه یی (حفظه الله تعالی) در این هفته مسرور از آن هستیم که می توانیم استان و شهرهای آنرا معرفی کنیم و غیرت و مهمان نوازی و ادب و فرهنگ و اخلاق و آثار خود را به عرصه نمایش همگان بگذاریم .
امید است همه روسا و مسوولین استانی و شهرستانی همچنان دامن همت به کمر زده و در برجسته سازی این رویداد بزرگ فرهنگی و هنری از هیچ کمکی دریغ ننموده و نشان دهند که گیلان و گیلک و دیلمانی و طالشی و .. در فرهنگ و ادب و هنر تمدن اسلامی ، جایگاه ویژه داشته و حتی ظرفیت آنرا دارد که در استانهای دیگر و کشورهای حاشیه دریای خزر نیز مانند « فرهنگ جهانی سازی » به زیبایی درک شود و از آن غفلت نکنیم که برای خود پشیمانی و برای آیندگان قضاوت منفی بجای خواهد ماند.
جا دارد که از تک تک کسانی که به هر نحوی در این رویداد متحول فرهنگی و هنری بگونه ایی زحمت می کشند قدردانی نموده و از خدای عز و جل برایشان سعادت و سلامت و عاقبت بخیری استعانت نماییم.
ان شاالله .
مصطفی شریعتی
موضوع این نوشته، بحث فلسفی _ ادبی کوتاهی در باب تسامح و مفهومهای وابسته به آن است. اما پیش از پرداختن به این بحث، برای روشنتر کردن موضوع، میخواهم داستانی از بوستان سعدی نقل کنم. این داستان در غرب ماجرایی شنیدنی دارد که آن را با ذکر مأخذ لازم در کتاب سعدی آوردهام. در اینجا تنها اصل ماجرا را میآورم و بعد داستان را نقل میکنم.
ماجرا از این قرار است که بنیامین فرانکلین (۱۷۹۰_۱۷۰۶)، دانشمند و دولتمرد آمریکایی و از صاحبنظران فلسفهی سیاسی و فلسفهی اخلاق، داستانی مینویسد و ادعا میکند که این داستان فصلی از کتاب عهد عتیق است که گم شده بوده و اکنون پیدا شده. سی سال از نوشتن این داستان میگذرد تا اینکه شخصی در مقالهای مینویسد که داستان بنیامین فرانکلین عیناً داستانی است از سعدی شاعر ایرانی. از این پس بحث و جدلهای فراوانی در میگیرد تا اینکه بالأخره معلوم میشود بنیامین فرانکلین ترجمهای لاتینی از این داستان در اختیار داشته و با خواندن آن، چنان مجذوب شده که آن را به عنوان فصل گمشدهای از کتاب مقدس منتشر کرده است. فرانکلین خود در این باره گفته است: «نتیجهی اخلاقی آن چنان اهمیت دارد که شایسته است همهی مردم عالم از آن اطلاع یابند.»
و البته، پس از این بحث و جدلها همهی مردم عالم هم از این داستان اطلاع یافتند.
و اما اصل داستان. سعدی در باب دوم بوستان حکایتی از ابرهیم خلیل نقل میکند که برسفره نمینشست مگر آنکه میهمانی داشته باشد. اما اتفاقاً هفتهای میگذرد و میهمانی برایش نمیرسد. اندوهگین از خانه به جستوجوی میهمان بیرون میرود و مردی میبیند: «سر و رویش از برف پیری سپید» با خوشحالی میگوید:
که ای چشمهای مرا مردمک
یکی مردمی کن به نان و نمک
پیرمرد را به خانه میبرد و به احترام بر سر سفره مینشاند و البته همه پیش از دست بردن به غذا بسم الله میگویند، مگر پیرمرد. ابراهیم با تعجب از وی میپرسد:
نه شرط است وقتی که روزی خوری
که نام خداوند روزی بری
پیر مرد هم میگوید من از پیر آذرپرست خود چنین چیزی نشنیدهام. ابراهیم در مییابد که او از گبران است و او را از سفرهی خود میراند، آنگاه سروشی از آسمان فرود میآید، با پیامی سرزنشآمیز که ای خلیل ما صد سال است از او جان و روزی دریغ نکردهایم و تو نتوانستی چند لحظه او را تحمل کنی و نفرت نورزی:
گر او میبرد پیش آتش سجود
تو با پس چرا میبری دست جود؟
سعدی، ایرانی مسلمان، این داستان را حدود پانصد سال پیش از زمانی که بنیامین فرانکلین مجذوب آن شود نوشته است و این، صرف نظر از سندیت تاریخی داستان، نشان دهندهی اخلاقیات فرهنگی است که در آن پرورش یافته است. داستان، داستان برخورد انسانی است با انسان دیگری که نه تنها معتقدات دینی او را ندارد، بلکه آن معتقدات را نمیپسندد و مورد قبولش هم نیست. پرسش این است که در اینجا باید چه کرد وچه رفتاری پیش گرفت. به روایت داستان، ابراهیم تن به مدارا نمیدهد و به اصطلاح متداول تسامح نمیکند و تعصب میورزد، اما خواست خداوند این نیست و پیام سروش ابلاغ همین نکته است. جالب توجه این است که در همان زمانی که سعدی این داستان را مینوشت در گوشهی دیگری از جهان اسلام مولوی هم داستان موسی و شبان را در زمینهی نظریتر دیگری مینوشت. شبان در راز و نیاز با خداوند، خداوند را موجودی همچون خود میپنداشت و میخواست سرش را شانه کند و دستش را ببوسد و جامهاش را بشوید و در واقع منکر صفات سلبیه خداوند بود.
موسی نیز چون ابراهیم تسامح نکرد و شبان را با سرزنش و ملامت آزرد. در اینجا نیز موسی مورد عتاب خداوند قرار گرفت. مولوی در بیان این عتاب ابیات بسیار زیبا و ژرفی سروده که نشان از ایمان راستین او به تسامح در رفتار با انسانها و دعوت به باطننگری و پرهیز از فصل کردنها و اختلاف انداختنها دارد.
در تعریف تسامح گفتهاند: خودداری از اعمال خصمانه برضد آنچه قبول نداریم یا نمیپسندیم یا از نظر سیاسی مخالف با آن هستیم. از این تعریف معلوم میشود در تسامح، برخلاف دوست داشتن یا نیکی کردن، همیشه چیزی ناپسند و نامقبول وجود دارد و اهمیت تسامح نیز در مدارا با همین چیزی است که نمیپسندیم و قبول نداریم.
از آنچه گفتیم شاید چنین به نظر برسد که تسامح اصلی است پذیرفته و قبول عام یافته. اما چنین نیست. تسامح اصلی بدیهی یا به اصطلاح فلسفی، تحلیلی و پیشینی نیست. باید قرنها میگذشت، جنگهای خانمانسوز در میگرفت، جانها و مالها و حکومتها و حتی کشورها نابود میشدند تا تناقض استدلالهای تسامحستیزان و خشونتگران در عمل و نظر ثابت میشد و در سیاست و دین، فرهیختگان بدین نتیجه میرسیدند که نفع طرفین دعوا در تسامح و مدارا است و:
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در واقع آنچه مایهی عبرت است این است که تسامح، چه در غرب و چه در شرق، دیر زمانی معنایی منفی داشته است، یعنی آن را صفتی ناپسند میدانستند. به گفتهی نویسندهی مدخل تسامح در دانشنامهی تاریخ اندیشهها، تسامح در فرانسه در آغاز قرن هجدهم معنای تحقیرآمیزی داشته است و بوسوئه (۱۷۰۴_۱۶۲۷) کشیش کاتولیک فرانسوی، در برابر پروتستانها افتخار میکرده که در مذهب کاتولیک، تسامح از تمام مذاهب کمتر است. جالب توجه است بدانیم در روزگارانی که آبای نخستین کلیسای مسیحی مورد شکنجه و آزار رومیها قرار داشتند، خود از مدافعان تسامح مذهبی بودند. اما هنگامی که کنستانتین مسیحیت را دین رسمی اعلام کرد همهی آن دفاعیهها فراموش شد و شکنجهشدگان تبدیل به شکنجهگران شدند و حالا نوبت تسامحستیزان دیروز بود که مدافع تسامح شوند. حقانیت و فضیلت تسامح را از همین جا میتوان دریافت که طرفین دعوا، حاکم و محکوم، زورمند و بیزور به یکسان میتوانند در پناه آن در آسایش و امنیت زندگی کنند. در واقع تسامح نتیجهی مستقیم این اصل اخلاقی جهان شمول است که: آنچه برخود نپسندی به دگر کس مپسند. اما آنچه در غرب معنای تسامح را از منفی به مثبت تغییر داد، تأمل در این اصل اخلاقی نبود. عاملهای دیگری در کار بودند که مهمترین آنها پیدایش مذهب پروتستان بود.
کاتولیکها به اعتبار اکثریت خود، معتقد بودند حقیقت مطلق، ملک طلق آنان است و هر کس از کلیسای کاتولیک روی برتابد از خداوند روی برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظریهپردازان کاتولیک دلیلهایی هم برای این مجازات میآوردند. میگفتند اگر چنین کسی را مجازات نکنی خداوند خشمگین میشود و همه را به پای او مجازات میکند. میگفتند چنین کسی را هرچه زنده بگذاری بیشتر گناه میکند و بنابراین اصلاً به مصلحت اوست که با کشتنش، او را از گناه بیشتر نجات دهی. اما آنچه نمیفهمیدند یا نمیخواستند بفهمند این بود که نظریهپردازان ادیان دیگر هم میتوانند عیناً همین دلیلها را بر ضد کاتولیکها بیاورند و کیست که حقیقت مطلق را از آن خود نداند. به گفتهی سعدی:
«همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.»
***
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از نزاع ایشانم
به کینه گفت مسلمان گر این قبالهی من
درست نیست، خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات میخورم سوگند
و گر دروغ بگویم چو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عتقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم
آنچه این اعتقاد راسخ به حقیقت مطلق وایمان راستین کاتولیکهارا متزلزل کرد، پیدایش مذهب پروتستان بود. مذهب پروتستان در اشکال گوناگون خود به صورت نیرویی بزرگ در برابر مذهب کاتولیک درآمد و ایمان راستین معنای خود را از دست داد و اعتماد به کارآیی و تأثیر منع و سرکوب عقاید در آثار نویسندگانی مانند پیربیل (۱۷۰۶_۱۶۷۴) متزلزل شد. بیل در ۱۶۸۶ در کتاب تفسیر فلسفی کلام مسیح «مجبورشان کن تا بگروند» دلیلهای درخشانی در دفاع از تسامح کامل مذهبی، تسامح در برابر تمام ادیان و حتی در برابر منکران خدا، ارائه کرد.
منادی بلند آوازهی دیگر؛ جان لاک، فیلسوف انگلیسی بود. لاک در ۱۶۸۸ نامهای درباب تسامح منتشر کرد این اثر از نخستین نوشتههای منسجم در این موضوع است. اولین نکتهای که لاک بدان اشاره میکند این است که سرکوب، سیاست مؤثری نیست. با زور میتوان فردی را به انجام نوعی از عبادتهای مسیحیت واداشت، اما نمیتوان ایمان و اعتقاد قلبی به او بخشید. چنین روشی تنها آدمهای متظاهر به دین پدید میآورد و این نه تنها کاری بیهوده است، از نظر اخلاقی نیز زیانبار است.
نکتهی دوم لاک، رد استدلالی سنتی بود. سنتگرایان مسیحی میگفتند وظیفهی فرد نسبت به کلیسا همان وظیفهی فرد نسبت به دولت است و اگر در برابر مخالفان کلیسا تسامح ورزیم دولت دچار هرج و مرج میشود. اما لاک میگفت رسالت کلیسا در جهان مستقل از نقش دولت است. علت وجودی کلیسا نجات روح انسان است و این رسالت را تنها از راه ترغیب و تبلیغ، آن هم با روشهایی خالی از خشونت میتواند انجام دهد. ولی علت وجودی دولت، حفظ حقوق مردم یعنی حفظ جان و مال و آزادی آنان است و به همین دلیل در مواردی میتوانند به عنوان آخرین چاره از زور هم استفاده کند.
دلیلهای لاک در دفاع از تسامح که در قرن هفدهم تازه و پیشتازانه بود، در نهایت قبول عام یافت و حتی کاتولیکها نیز آن را پذیرفتند. اما در قرن نوزدهم تسامح مدافعی بلندپایهتر هم یافت.
جان استوارت میل (۱۸۷۳_۱۸۰۶) همان مسیر لاک را میپیمود، اما قیدهای کمتری بر پای تسامح مینهاد و وسعت میدان بیشتری برای آن قائل بود. به اعتقاد میل دخالت در آزادی فرد تنها و تنها هنگامی قابل توجیه است که مطمئن شده باشیم آزادی او خطر یا تهدیدی برای آزادی دیگران در بر دارد. تفاوت مهم میل با لاک در این نکته است که اندیشهی لاک به تمامی متوجه حفظ آزادی فرد در برابر دخالت کلیسا ودولت بود. اما میل به شدت نگران قیدهایی بود که قوانین نانوشته یعنی قراردادها و اعتقادهای عامه و عوام بر آزادی انسان مینهند. خواست میل این بود که تسامح از قلمرو سیاست به اخلاقیات و رفتارها و اعمال شخصی و خصوصی افراد تعمیم داده شود. او احساس کرده بود که مردم از قوانین نانوشته بیشتر آزار میبینند و تحقیر میشوند تا قوانین نوشتهای که دولت عامل اجرای آن است. به عقیدهی وی آزادی انسان و تکثر و گوناگونی در فضای سرکوبگر نمیتوانند شکوفا شوند. میل بدین دلیل مدافع تسامح بود که آزادی، فردیت و تکثر را دارای بالاترین ارزشهای اخلاقی میدانست؛ ارزشهایی که به اندیشه مجال بیشتری میدهند و انسانهای عالیتری پدید میآورند.
در قرن بیستم آرای لاک و میل با دقت و وسعت نظر بیشتر، درغرب به معتقدات همگانی پیوست و دیگر نوبت فیلسوفان دین و متکلمان جدید بود که با طرح پلورالیسم دینی و برتر از آن، کشف معنویت و روحانیت در مخالفان ادیان، تسامح را ابعاد تازهتری ببخشند.
اما هنرمندان در این مسأله انسانی نیز مثل همیشه بالاتر پرواز کردند. الیوت زمانی نوشت: ما مسیحیان دوست نداریم با ما به تسامح رفتار کنند. این حرف الیوت بسیاری را به تعجب واداشت. آیا واقعاً منظور او این بود که با مسیحیان به خشونت رفتار شود؟ هرگز، الیوت حرف بسیار مهم و والایی زده بود. چنانکه در تعریف تسامح گفتیم، در تسامح همیشه چیزی ناپسند و نامقبول وجود دارد که تسامح کننده با آن مدارا میکند. الیوت میگفت تنها تسامح با متدینان یا با معتقدان به اعتقادی که متفاوت با اعتقاد ماست _ یعنی اینکه فردی فرد دیگری را تحمل کند _ کافی نیست، باید به واقع همدیگر را با هردین و اعتقادی، دوست داشته باشیم، به یکدیگر احترام بگذاریم و به شایستگیهای هم افتخار کنیم. تسامح کافی نیست باید فراتر از تسامح رفت.
این مقاله را با شعر سعدی آغاز کردم و به تسامح در غرب پرداختم. اما این گریز به غرب نه به دلیل این بود که فرهنگ اسلامی و بخصوص فرهنگ اسلامی_ ایرانی ما حرفی در این موضوع نداشته است. آنچه به خصوص باید تذکر داد این است که ما در دوران شکوفایی فرهنگ اسلامی فراتر از تسامح رفته بودیم وآنچه الیوت درقرن بیستم به غربیان پیشنهاد میکند ما چندین قرن بدان عمل میکردیم وآثار شاعران و فرهیختگان ما سرشار از این اندیشهی فراتسامحی است. تعجبآور نیست که وقتی فرانسویان، سعدی را کشف کردند او را شاعر دوران روشناندیشی لقب دادند. کلمههای «تساهل» و «تسامح» را امروز پیدا نکردهایم. این دو کلمه از پیامبر اسلام است که اسلام را سهل و سمح توصیف فرمود. «سمح» و «سماحة» به معنای بخشش و بزرگواری و کرامت است.
در ایران پس از سعدی، بزرگترین منادی تسامح و شاید آخرین منادی، حافظ است. به قول یکی از ادیبان، شایستهترین لقبی که میتوان به حافظ داد لقب شاعر تسامح و مداراست و رند حافظ نمونهی اعلای انسان فرا تسامح است:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم وگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
وبه ویژه این بیت:
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهی عشق است چه مسجد چه کنشت
و از اینگونه بسیار.
اما آنچه در کشورهای اسلامی و پس از چند قرن نخستین رخ داد، ترقی معکوس بود. بگذارید داستان را از زبان دیگری بشنویم.
ارنست رنان (۱۸۹۲_۱۸۲۳) مورخ و منتقد فرانسوی نوشتهای با عنوان «اسلام و علم» دارد. این نوشته در اصل سخنرانی بوده است که پس از انتشار، سید جمال الدین اسدآبادی انتقادهایی هم از آن کرده است. اما آنچه مربوط به این بحث میشود ربطی به آن جنبه ازسخنان ارنست رنان که مورد انتقاد بوده، ندارد.
او در ابتدای سخنرانی خود میگوید شاید شنوندگان از اینکه در این زمان (اواخر قرن نوزدهم) که کشورهای مسلمان بهرهای از علوم ندارند، صحبت از اسلام و علم میکنم تعجب کنند. البته وی دراینجا ایران را تا حدی مستثنی میکند و آنگاه داستان تاریخی و مستند نقل میکند.
و اما داستان؛ مردی در قرون نخستین اسلام از اندلس به بغداد میرود و پس از آن به قیروان. در قیروان با مرد دیگری برخورد میکند. مرد قیروانی از او میپرسد در بغداد چه دیدی؟ مرد مسافر میگوید چیزی عجیب. در یکی از مساجد بغداد اعلام کرده بودند در آنجا مناظرهای میان دهریان، گبران، یهودیان، نصرانیان و مسلمانان برگزار خواهد شد. من نیز از سر کنجکاوی در آن شرکت کردم. جمعیتی بسیار گرد آمده بودند. اول مرد دهری برخاست و در انکار وجود خدا و پیامبر و دین هرچه دلیل و برهان در چنته داشت اقامه کرد و پس از او مرد گبری در اثبات عقاید خود و رد دلایل دهری داد سخن داد و به همین گونه یهودی و نصرانی و مسلمان. همه با دقت به حرف هم گوش دادند، نزاعی در نگرفت و خشونتی به وقوع نپیوست. بحث و مباحثه پایان یافت و جمعیت به آرامی پراکنده شدند.
پس از نقل این داستان، ارنست رنان میگوید تا زمانی که فرهنگ اسلامی چنین تسامحی در برابر ادیان و چنین تصوری از آزادی بیان داشت، بزرگانی چون فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، زکریای رازی وچه بسیار نامآوران دیگر درآن ظهور کردند. اما به محض آنکه تعصب و قشریگری جایگزین تسامح و تساهل گردید و خشونت جایگزین مسالمت، چراغ علم در جهان اسلام خاموش شد.
اگر به دانشنامهها و دائرةالمعارفهای غربی نگاه کنید میبینید تقریباً تمام فیلسوفان و دانشمندان و شاعران و نویسندگان دنیای اسلام که نامشان در آنها ثبت شده است پرورش یافتهی همان چند قرن نخستین فرهنگ اسلامی هستند؛ قرنهایی که مسلمان اندیشنده، حق داشت همه چیز را مورد سؤال قرار دهد، شک خود را ابراز کند و با دیگران در میان نهد تا به یقینی استوار دست یابد. در چنین محیطی بود که شمس تبریزی میگفت:
«به پیش ما یکباره مسلمان نتوان شد. مسلمان میشود، کافر میشود و باز مسلمان میشود و هر بار از وی چیزی بیرون میآید تا وقتی که کامل شود.»
بسیاری از مفاهیم که در ادب گذشتهی ما بارها محل بحث بوده است و برآنها تأکید کردهاند ارتباط مستقیم با تسامح دارد. سعدی در گلستان داستانی دارد که توجه بسیاری از فرزندان انقلاب فرانسه را به خود جلب کرده است و آن را دردفترهای یادداشت خود نوشتهاند یا خود با الهام از آن اثری به وجود آوردهاند. شرح این تأثیرگذاریهای سعدی و دیگر شاعران ایران برادب فرانسه را باید در کتاب ارزندهی «از سعدی تا آراگون» نوشتهی استاد بزرگوار دکتر جواد حدیدی خواند. و اما آن داستان (حکایت هفتم ازباب دوم گلستان):
«یاد دارم که در طفلی متعبد بودمی و شبخیز، و مولع زهد و پرهیز. شبی خدمت پدر، علیه الرحمة، نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته، و مصحف عزیز در کنار گرفته، و طایفهای گرد ما خفته، پدر را گفتم یکی از اینان سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد. گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین مردم افتی.»
سعدی عیبجویی را هم مذمت میکند چه رسد به خشونت ورزیدن. به همین گونه آنچه در نکوهش دنیا و اندرز به قدرتمندان درادبیات ما آمده اغلب بدین دلیل است که دنیادوستان و زورمندان را متوجه به این نکته کند که دولتشان پایدار نیست و بهتر آن است که از قدرت خود سوء استفاده نکنند و باز به گفتهی سعدی:
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و اینچه بینی هم نماند برقرار
چون زبر دستیات بخشید آسمان
زیر دستان را همیشه نیک دار
مفهوم دیگری که در فرهنگ ما ارتباط مستقیم با تسامح دارد «مکافات» است که درباب آن داستانها و نوشتههای فراوان داریم. واقع این است که در قرآن و احادیث و ادبیات ما از اینگونه نکتهها و داستانها در ستایش تسامح فراوان آمده است. اما کاری که هنوز انجام ندادهایم جمعآوری این مواد پراکنده در قالب فلسفهای منسجم و پویاست. این همان کاری است که در غرب، لاک و میل آغاز کردند و پیگیرانه ادامه دادند.
امروز با توجه به دورهی حساسی که در آن قرار داریم وظیفهی اندیشندگان و فیلسوفان دین و سیاست و اخلاق ماست که بدین کار بپردازند و در آن چندان اهتمام ورزند که فرهنگ تسامح و فراتر از تسامح، بخشی از فرهنگ عمومی و وجدان اجتماعی جامعهی ما شود. ذکر این داستان و آن قطعه شعر و آن کلمهی قصار دیگر راه به جایی نمیبرد، بویژه که در فرهنگ وسیع و پراکندهی ما، حتی در آثار یک نویسنده، تناقضگوییهایی دیده میشود که میتواند مستمسک تسامحستیزان قرار گیرد. با یک بیت در ستایش تسامح یا نکوهش خشونت، کاری از پیش نمیرود. باید مثنویای تدارک دید هفتاد من.
این اقدام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آن هم در آستانه سالروز عملیات کربلای ۵ نه تنها خیانت به خون شهداست بلکه زنده کردن فعالیت گروهک کومله و اعطای مجوز فعالیت به ایشان با نام دیگرتوهین به ملتی است که سال ها مشت هایشان را گره کردند تا کسی یک تکه از سرزمینشان را به شرق و غرب نفروشد.
به گزارش فرهنگ نیوز، در ادامه فعالیت های ضد فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که تاکنون صدای بسیاری از دلسوزارن فرهنگی را در آورده است، این وزارتخانه در اقدام قابل تامل دیگری، بعد از چند دهه به موسسه فرهنگی هنری «آوای ماد» که متعلق به برخی اعضای گروهک کومله بوده و تاریخچه عملکرد و موضع گیری های ایشان علیه جمهوری اسلامی ایران در مصاحبه با شبکه های بیگانه موجود است مجوز فعالیت داده است.
ادامه در
www.farhangnews.ir/c
واژه «سبک زندگی» به حد کافی ساده به نظر میرسد که هر کس بتواند مفهوم کلی آنرا دریابد. اما باید توجه کرد که این اصطلاح از فرهنگ خارجی وارد زبان و فرهنگ ما شده است و نیاز به بازتعریف دارد. اگر چه تعریف کلی سبک زندگی به عنوان نحوه و روش زندگی کردن عام و قابل تعمیم به هر فرهنگی به نظر میرسد؛ اما وقتی این مفهوم را به عرصه عملی و کاربردی ببریم، اختلافها رخ مینمایند.
یکی از دلائل بی توجهی یا کم توجهی به حوزه فرهنگ منطقه تاریخی قره داغ از سوی مسئولان استان جدا از رویکرد مخرب مرکزگرایی، عدم شناخت آنها از این منطقه است. نمی توان این منطقه را در قالب چند شهرستان منفصل مانند شهرستان های دیگر استان و یا کشور دید. همان طور که نمی شود مغان را به چشم یک محدوده جغرافیایی صرفاً محدود در تقسیمات سیاسی کشور دید.
متأسفانه مدیریت فرهنگی این منطقه ضعیف است و فرهنگ سازی و توسعه فرهنگی خیلی کند شده است. این را می توان از مجموعه برنامه هایی فرهنگی که اجرا می شوند و از برنامه های سالانه ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی این منطقه و سایر دستگاه هایی فرهنگی هم متوجه شد. بخش اعظم برنامه ها و حرکت های فرهنگی در شهرهایی مثل تبریز را شهرداری ها انجام می دهند و این در حالی است که شهرداری های این منطقه اساسا ورود چندانی به حوزه فرهنگ ندارند.
امروز روزنامه سرخاب ( چاپ تبریز) اظهارات فرماندار شهرستان کلیبر در جلسه شورای اداری این شهرستان را پوشش داد و گزارشی از آن را در جایگاه تیتر نخست خود ( قره داغ در وضعیت هشدار آمیز فرهنگی) قرار داد. این جلسه و اظهارات هفته پیش انجام شده است. البته هشدار فرماندار کلیبر عمدتا ناظر بر افزایش آمار طلاق در کلیبر بوده است. آنجا که بابایی؛« روند افزایشی آمار طلاق شهرستان کلیبر را با توجه به صبغه فرهنگی این شهرستان نگران کننده و هشدارآمیز توصیف و خاطر نشان کرد: نهادهای مسئول فرهنگی این هشدار را همین امروز جدی بگیرند». در واقع این گزارش مبتنی بر بررسی وضعیت فرهنگی منطقه قره داغ و در نتیجه برآمدن چنین تیتری از دل آن، نبوده است.
با وجود این هشداری است که در کل قابل توجه است و امید می رود تکانی را موجب شود.